غزلغزل، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

دو کبوتر

"تو را چه بنامم دخترم"

1391/6/28 15:21
نویسنده : بابائی
2,312 بازدید
اشتراک گذاری

"تو را چه بنامم"

تو را چه بنامم دخترم! تو که قرار است مخاطب نامه های من و شنونده اسرار من باشی تو که قرار است ادامه دهنده نسل من و آیینه فردای من باشی.
من ـ مادر تو ـ برای تو چه بنویسم!

تو را چه بنامم! به نام چه کس این نامه را بنویسم! نام تو چیست نازنینم؟ به کدام نام تو را صدا بزنم! میاندیشم به تو و نامهایی که برازنده وجود توست. ذهنم را مرور میکنم. باید بهترین نامها را برای تو برگزینم.
آیا تو را مهراوه بنامم! تو که سرچشمة مهری و من میتوانم در زیر آبشار عطوفت و مهربانی تو لختی آرام بگیرم.
آیا تو را مونس بنامم که هستی به حضور تو، دامن انس را تجربه میکند.
تو را شکیبا بنامم که صبر از تو درس صبوری میآموزد.
تو را کیمیا بنامم که عشق به واسطه حضور تو در رگهای سرد تزریق میشود و داغی و حرارت وجود توست که مس را به طلا مبدل میسازد.
تو را حُسنیه بنامم که حُسن خداوند در تو تجلی مییابد و زیباترین پدیده خلقت در برابر تو به خضوع واداشته میشود.
تو را مریم بنامم که در بطن عصمت و عفت. درخت پاکی و طهارت مینشانی. تو را چه بنامم دخترم!
تو را اقدس بنامم که در جایگاه قدس ربویی، قداست را تجربه میکنی. تو را اکرم بنامم که سرشار از کرامت و سخاوتی.
تو را فرخنده بنامم که سرچشمه شادی و طراوتی و به حضور توست که پایکوبی و رقص و سرور معنا مییابد.
تو را ریحانه بنامم که خود عین بهشتی و بهشت با تو و به حضور تو قرار میگیرد.
تو را حوریه بنامم که حریر نگاهت، صخرههای عظیم و ستبر را به خضوع وامی دارد.
تو را زهرا بنامم که چون گویی درخشنده بر تارک هستی، نور میافشانی.
تو را فاطمه بنامم که نگهدارنده هر آتشی و حرارت آتش به حضور تو خاموش میگردد.
تو را زینب بنامم که زینت پدری...
تو را چه بنامم دخترم!
این همه، تنها بارقهای اندک از آن چیزی است که تو هستی و میتوانی باشی. قدر خودت را بدان دخترم!
هستی؛ بهای سنگینی بابت خلقت تو پرداخته است. نکند منزلتِ خود را ارزان بفروشی. نکند سرمایه های خود را به دست دون مایگان بسپاری. مواظب باش! هر نامی برای تو کلید گنجی است. نکند کلیدها را به دست نامحرمان بسپاری.
از گنجهایت نگهداری کن .نامهای تو مخزن حقایقی است که هستی هنوز از تفسیر آن عاجز است.
تو را چه بنامم دخترم...

 

ای بهار آرزوی نسل فردا،دخترم
ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم

چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد
نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم

دست در دست حیا بگذار وکوشش کن مدام
تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم

کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر
دم مزن تا می توانی از دریغا، دخترم

با مدارا می شوی آسوده دل،پس کن بنا
پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان پورياپهلوون
29 شهریور 91 12:52
غزل جان روزت مبارك دخمل عمه
مامان هليا
1 مهر 91 2:26
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو کبوتر می باشد