غزلغزل، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

دو کبوتر

تنها زيبايي لحظات سپري شدن عمرم

1390/11/28 23:00
نویسنده : بابائی
423 بازدید
اشتراک گذاری

تنها زيبايي لحظات سپري شدن عمرم
زيباي من هميشه به آن چيزي كه آرزو داري بينديش نه به چيزي كه هستي. بچه كه بودم هر شب در خيالم به آرزوهايم مي انديشيدم. زيباترين لحظات كودكيم همين بود. هميشه خودم را در اوج مي ديدم. هميشه در آرزوي تحقق روياها. باور كن براي رسيدن به روياهاي شبانه ام چقدر تلاش كردم و فقط يكي مانده كه حس مي كنم خسته ام. شايد روزي به دنبالش باشم يا شايد.... پس برايت داستان كوتاهي مي اورم از گابريل گارسيا ماركز:

كوه بلندي بود كه لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت.
يك روز زلزله اي كوه را به لرزه در آورد و باعث شد كه يكي از تخم ها از دامنه كوه به پايين بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اي رسيد كه پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها مي دانستند كه بايد از اين تخم مراقبت كنند و بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنيا بيايد.
يك روز تخم شكست و جوجه عقاب از آن بيرون آمد.
جوجه عقاب مانند ساير جوجه ها پرورش يافت و طولي نكشيد كه جوجه عقاب باور كرد كه چيزي جز يك جوجه خروس نيست.
او زندگي و خانواده اش را دوست داشت اما چيزي از درون او فرياد مي زد كه تو بيش از اين هستي.
تا اينكه يك روز كه داشت در مزرعه بازي مي كرد متوجه چند عقاب شد كه در آسمان اوج مي گرفتند و پرواز مي كردند.
عقاب آهي كشيد و گفت: اي كاش من هم مي توانستم مانند آنها پرواز كنم.
مرغ و خروس ها شروع كردند به خنديدن و گفتند: تو خروسي و يك خروس هرگز نمي تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعي اش كه در آسمان پرواز مي كردند خيره شده بود و در آرزوي پرواز به سر مي برد.
اما هر موقع كه عقاب از رويايش سخن مي گفت به او مي گفتند كه روياي تو به حقيقت نمي پيوندد و عقاب هم كم كم باور كرد.
بعد از مدتي او ديگر به پرواز فكر نكرد و مانند يك خروس به زندگي ادامه داد و بعد از سالها زندگي خروسي، از دنيا رفت.

پس دخترم، تو هماني كه مي انديشي، هرگاه به اين انديشيدي كه تو يك عقابي؟ پس به دنبال روياهايت برو و به ياوه هاي مرغ و خروسهاي اطرافت فكر نكن.

دخترم، وقتي بزرگ شدي و بالنده، نمي دانم به من فرصت نصيحت خواهي داد يا نه؟ پس من الان فرصت را غنيمت مي شمارم و هر چقدر دلم مي خواهد مي خواهم نصيحتت كنم شايد در آينده تو من نباشم و يا شايد فرصت نصيحت را به هر دليل نداشته باشم. هر چند اينها حرفهاي دل يك پدر و مادر است به فرزند دلبند كه مي بيند عمرش مثل باد مي گذرد و مي ترسد شايد وقت نداشته باشد همه حرفهايش را بزند، پس....
زيبايم به هيچ وعده اي قبل از محقق شدنش نينديش. سيبي كه پرتاب مي كني، تا از آسمان به دست تو برسد هزاران پيچ و تاب دارد. حتي اگر سيب به دستت رسيد چه بسا كرم خورده باشد... برايت حكايتي مي نويسم:


پادشاهي در يك شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پيري را ديد كه با لباسي اندك در سرما نگهباني مي داد.
از او پرسيد : آيا سردت نيست؟ نگهبان پير گفت : چرا اي پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل كنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر مي روم و مي گويم يكي از لباس هاي گرم مرا را برايت بياورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشكر كرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش كرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پيرمرد را در حوالي قصر پيدا كردند، در حالي كه در كنارش با خطي ناخوانا نوشته بود : اي پادشاه من هر شب با همين لباس كم سرما را تحمل مي كردم اما وعده ي لباس گرم تو مرا از پاي درآورد.

هميشه دستانت را ببين، هر چه داري به آن دل ببند... زيبايم دوستت دارم بي هيچ بهانه اي

چقدر بزرگ شده اي... ديروز اتفاق جالبي افتاد. متينا دختر كوچولوي همسايه و تقريبا همسال تو موقع نهار گفت بابام گفته خونه بقيه نهار نخورم و تو گفتي خوب نگو...جا خوردم...به راستي دروغ غريزه است يا اجبار ديگران و يا آموزش...نمي دانم ولي اين اولين شروع به دروغ بود!!!!!!!!!!!!!!!!
بهترينم ثانيه ها را برايت مي شمارم...
راستي زبانت خوب پيش مي رود. Tiny 2B هستي و مهد هم خوب است. شعرهاي زيبايي بلدي كه من از بينشان عاشق شعر زير شده ام... خوب شايد چون مامان دكتراي رياضي داره...نمي دونم...

يك يه خط راسته
دو سرش يه كاسه
سه مثل يه چنگال
چهار مثل يه اردك
پنج مثل گلابي
شش گردن درازه
هفت مثل پرنده
هشت مثل يه كوهه
نه يه گردي داره
ده يه نقطه داره.

دوست دارم. بوس بوث بوص بوسسسسسسس هر نوعي كه بلد بودم.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو کبوتر می باشد