غزلغزل، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

دو کبوتر

نصيحت پدرانه

1390/11/28 23:04
نویسنده : بابائی
460 بازدید
اشتراک گذاری

خوب نازنين من
امروز مي خواهم برايت قصه اي بگويم. هميشه بدان چيزهايي در زندگي ما هست كه بايد بپذيري و زندگي كني. از هر چيزي همانطور كه هست لذت ببر.
دخترم هميشه مردم را همانطوري كه هستند بپذير و هرگز در صدد اصلاح كسي نباش. زيبا زندگي كن و آزاد بدون دغدغه چراها و بدون فكر كردن به رفتار مردم.


دو ميمون روي شاخه درختي نشسته بودند و به غروب خورشيد نگاه ميكردند.
يكي از ديگري پرسيد: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغيير ميكند؟
ميمون دوم گفت: اگر بخواهيم همه چيز را توضيح بدهيم، مجالي براي زندگي نمي ماند. گاهي اوقات بايد بدون توضيح از واقعيتي كه در اطرافت ميبيني، لذت ببري...
ميمون اول با ناراحتي گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگي هستي و هيچ وقت نمي خواهي واقعيتها را با منطق بيان كني !!!
در همين حال هزار پايي از كنار آنها ميگذشت...
ميمون اول با ديدن هزار پا از او پرسيد: هزار پا، تو چگونه اين همه پا را با هماهنگي حركت ميدهي؟
هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به اين موضوع فكر نكرده ام ؟!
ميمون دوم گفت: خوب فكر كن چون اين ميمون راجع به همه چيز توضيح منطقي ميخواهد!
هزار پا نگاهي به پاهايش كرد و خواست توضيحي بدهد:
خوب اول اين پا را حركت ميدهم، نه، نه. شايد اول اين يكي را. بايد اول بدنم را بچرخانم ...
هزار پا مدتي سعي كرد تا توضيح مناسبي براي حركت دادن پاهايش بيان كند ولي هرچه بيشتر سعي ميكرد، ناموفقتر بود.
پس با نااميدي سعي كرد به راه خودش ادامه دهد، ولي متوجه شد كه نميتواند.
با ناراحتي گفت: ببين چه بلايي به سرم آوردي؟! آنقدر سعي كردم چگونگي حركتم را توضيح دهم كه راه رفتن يادم رفت!!!
ميمون دوم به اولي گفت: ميبيني؟! وقتي سعي ميكني همه چيز را توضيح دهي اينطور ميشود...!
پس دوباره به غروب آفتاب خيره شد تا از آن لذت ببرد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو کبوتر می باشد