غزلغزل، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

دو کبوتر

جوجه طلايي

  جوجه جوجه طلائی      نوکت سرخ و حنائی تخم خود را شکستی      چگونه بیرون جستی گفتا جایم تنگ بود        دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت      نه کس ز من خبر داشت دادم به خود یک تکان        مثل رستم قهرمان تخم خودرا شکستم        اینجوری بیرون جست م ...
29 بهمن 1390

شعر

پاشو پاشوکوچولو          ازپنجره نگاه کن   باچشمان قشنگت           به منظره نگاه کن  آن بالا بالاخورشید         تابیده بر آسمان  یک رشته کوه پایین تر   پایین ترش درختان  نگاه کن آن دورها          کبوتری می پرد  شاید برای بلبل             از گل خبر می برد  ...
29 بهمن 1390

دو ماهگي

 پسرم دو ماهگيت مبارك ديروز 2 ماهگي ابوالفضل بود  كه واكسن زد و ديشب تا صبح تب كرد و نا آرام بود. در اين روزهاي غزل خيلي با ابولفضل بازي مي كند و ابوالفضل صداي غزل را هر جاي خانه كه باشد دنبال مي كند و ابوالفضل كمي آخو آخو مي كند و مي خندد.   ...
28 بهمن 1390

جشن تولد با بي حوصلگي

سلام غزل جون دو سه روزه سرماخورده که در روز تولدش حوصله گرفتن تولد را نداشت که تولدش را به روز بعد انداخت جشن تولد مختصری به خاصر مصادف بودن با محرم داشت در جشن تولد پدر بزرگ و مادر بزرگ و بابا و مامان و یک نفر دیگر که امسال اولین بار در جشن تولد شرکت می کرد و آن کسی  نبود غیر از ابوالفضل کوچولو ما به همه خوش گذشت فقط غزل ما حال خوبی نداشت . ...
28 بهمن 1390

تولدت مبارك ابوالفضل جان

با سلام عزيزم تولدت مبارك  تو امروز چشم به اين جهان گشودي(5 آذر 1390) و همه ي مارو خوشحال كردي انشاالله كه قدمت پر از خيرو بركت باشد عزيزم  با این اسم تورو بیمه حضرت ابوالفضل کردیم و انشاء الله همیشه سالم باشی. ...
28 بهمن 1390

شاهکارهای غزل

غزل ما يك كمي شيطون شده نه اينكه ميره مهد با قيچي لباساي بابايي و مامانيرو قيچي كرده و به رو خودشم نمياره امان از دست اين بچه ها ميرن مهد شيطونيشون گل مي كنه ...
28 بهمن 1390

خط نوشته هاي بابايي

این وبلاگ برای دوکبوترم, دخترم غزل ٦ ساله و پسرم ابوالفضل که انشاالله٣ روز دیگر یعنی ٨/٩/٩٠ در بیمارستان میلاد به دنیامياددرست كردم تا گوشه اي از خاطرات شيرين انها را بنويسم اميدوارم وقتي بزرگ شدن از خواندن انها لذت ببرند دوستتون دارم بابايي ...
28 بهمن 1390

شعر کودکانه ي شتر

    + هوا گرم و شتر بی حال و خسته به زیر سایه ی نخلی نشسته دو چشمش بسته بود و خواب می دید دوباره خواب دشت و آب می دید چه شیرین بود خواب پنبه زاران نه باری بود و نه چوب شتربان در آن جا می چرید و شادمان بود زِ لب هایش روان آب دهان بود شتربان آمد و فریاد زد هِی بجنب از جا شتر جان خواب تا کِی زبان بسته پرید از خواب شیرین دوباره خواند این آواز غمگین شتر در خواب بیند پنبه دانه گَهی لُف لُف خورد گَه دانه دانه ...
28 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو کبوتر می باشد