غزلغزل، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

دو کبوتر

دل نوشته بابا براي دخترم غزل

1393/6/12 9:58
نویسنده : بابائی
1,447 بازدید
اشتراک گذاری

 

دختر خوبم

این بار هم می ترسم!

اصلا هر زمانی که قلم بدست می گیرم

می ترسم

تنم می لرزد

می ترسم با نوشته هایم ناراحتت کنم

می ترسم  با خودت بگویی

 این حرفها همه قدیمی شده...

می ترسم از این که برای تو می نویسم سرزنشم کنی

درست است

 این رسم زندگی است

 جوان ترها همیشه در پی کشف تازه ها هستند

و زیاد از حرفهای نسل گذشته لذت نمی برند!  

من به تو حق میدهم

 می دانم که اهل فکر و منطقی

اما نمی دانم در آینده ای نزدیک

آرزو ها و ایده آل هایت چه خواهد بود

و همین طور تعریفت از زندگی؟

دختر نازنینم

شاید حرفهای من درنظر تو همه قابل قبول نباشند

اما با این وجود از یک مساله مطمئنم

 همین باعث شد تا دست به قلم شده

و 

 برای عزیزترینم بنویسم

 دختر گلم

تا دنیا دنیاست و تا طلوع خورشید ادامه دارد ...

تنها راه سعادت در زندگی

ایمان به خدای یگانه است

اما

ایمانی که نه باعث تنبلی و نه باعث خودخواهی ما شود

ایمانی که همچون پرو بالی برای پرواز باشد

نه سد راه ما برای راه رفتن

ایمانی در قلب اندیشه...

 

 

فقر

 

دختر نازنینم

فقر واژه تلخی است

واژه ای تهی .. با دریایی از مصداق

از فقر مالی تا فقر فرهنگی و ادبی...

از فقر عشق تا فقر بخشندگی...

و...

اما دختر خوبم

تلخ ترین نوع فقر

فقر اندیشه است...

فقر اندیشه یعنی فلج شدن انسان

حتی...

حتی اگر از همه فقرهای دیگر مصون باشد

 

زیبایی

 

دختر گلم

زیبایی و دل ربایی خیلی لذت بخشند!

شاید یکی از بزرگ ترین آرزوهای هر دختر جوانی زیبایی است

زیباتر بودن ...

جذاب تر بودن ...

...

و امروز

با تبلیغات سیل آسای رسانه های جهانی

رسیدن به زیبایی تبدیل شده به بالاترین هدف یک جوان

...

دختر قشنگم

 زیبایی نعمت خداست

و لذت بردن از آن پسندیده

اما به قدر معلوم

و نه به بهای کل عمر

...

دخترخوبم

بعد از جوانی و رسیدن به میانسالی

خواه  نا خواه

زیبایی هم نصف می شود!

و

جالب اینجاست که حکمت خدا واقعا زیباست!

وقتی زیبایی و طراوت صورت داری...

روحت نیز پاک است و لطیف...

فقط

کافیست فرصت را غنیمت شمری

و دل مشغولی های زیبایی , زیاد غافلت نکنند!

تا

صدای ملکوتی حق را بشنوی

و روح پاک و لطیفت را با ایمانی قوی جاودانه کنی...

زیبایی ات را همیشگی کنی...

و اگر نه...

باز هم زمان می گذرد...

گرد قدمهای ثانیه ها بر چهره می نشیند

و روح نیز سخت تر می شود

اینک

 برای شنیدن ندای دوست

زدودن زنگارهای گذر زمان لازم است

کاری بس دشوار...

و باز هم زمان می گذرد...

برف پیری گیسوان را می آراید

کار سخت تر می شود...

و بعد همان زمانی می رسد که

می گویند خیلی دیر است...

آری خیلی زود دیر می شود دخترم...

خیلی زود

 

 

خدایا کمکمان کن تا دیر نکنیم...

کاش قدر لحظه های عمر و روح پاکمان را بیش از زیبایی های ظاهری بدانیم

تا خیلی زود افسوس از دست رفته ها را نخوریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو کبوتر می باشد