غزلغزل، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

دو کبوتر

قصه کودکانه ي مگول

مگول توی یک سوراخ زندگی می کرد. مگول خودش این سوراخ را کنده بود. با چی؟ با ناخن هایش. ناخن های مگول دراز بودند و هر روز درازتر می شدند. توی لانه جا نمی شدند. مگول هر روز لانه اش را بزرگتر می کرد اما باز هم صبح که بیدار می شد، می دید ناخن هایش بزرگ شده اند و از لانه رفته اند بیرون. یک روز صبح حس کرد یکی دارد ناخن هایش را تکان می دهد! از لانه آمد بیرون. چند تا موش داشتند با ناخن های پای مگول بازی می کردند. مگول ترسید. فکر کرد موش ها می خواهند او را بخورند. فرار کرد. موش ها گفتند: « نترس، فرار نکن! ما موش های ناخن گیریم. فقط ناخن ها را می گیریم و کوتاه می کنیم. » مگول ایستاد. موش ها گفتند: « این جا پیش ما بمان! ما ناخن هایت...
28 بهمن 1390

شعر گربه با میو....هایش

  بچه گربه ای دیشب توی کوچه ی ما بود مانده بود در باران خیس خیس و تنها بود خانه ای قدیمی را دید و رفت نزدیکش پا گذاشت آهسته در حیاط تاریکش گربه با میو... هایش از خدا تشکر کرد زیر سقف آن خانه خواب رفت و خر خر کرد ...
28 بهمن 1390

سهام بابايي

سلام به گل پسر بابا امروز به سهامداران ایران پیوستی امروز بابا سهام سایپارو به نامت خرید انشاء الله كه برات پر برکت  باشه عزيزم ...
28 بهمن 1390

خداجون....

خدا جون ، کاری بکن ماه توی آسمون باشه روز که شد ماه قشنگ میون ابرا گم نشه کاری کن چشم هوا خیس بشه بارون بباره توی باغچه ی دلامون گل شادی بکاره کاری کن تا همیشه زلال مثل آب باشیم مثل دریا ، مثل روشنی آفتاب باشیم کاری کن که غصه ها از خونه ی دلا بره همیشه فرشته ی شادی همین دور بره کاری کن مریضامون خوب بشن خنده کنن امید زندگی رو تو دلاشون زنده کنن ...
28 بهمن 1390

شب يلدا

دیشب شب یلدا همه خانه ما بودند (پدر بزرگ دایی مهدی با خانواده , عمه سمیه النا حسین ) به همه خوش گذشت . و ابوالفضل مانند شب های دیگر همیشه خواب نبود زمانی طلونی از شب را بیدار بود و شب یلدا را زنده کرد.
28 بهمن 1390

داستان

خرس کوچولوومامان جونش بنام خداوندی که جهان افرینش را با احساس کودکی افرید خرس کوچولو با مادرش توی کوهستان زندگی می کردند خرس کوچولو مادرش رو خیلی دوست داشت به خاطر همین توی همه کارها به مادرش کمک می کرد وبه حرف مادرش گوش می کرد  . ----------------------------------------------------- مادر خرس کوچولو همیشه می رفت به رودخونه ی که نزدیکی های خونشون بود ماهی می گرفت .اما به خرس کوچولو اجازه نمی داد که ماهی بگیره  چون  می گفت جریان اب رودخونه تنده و ممکنه اب تورو با خودش ببره ------------------------------------------------------ جونش بنام خداوندی که جهان افرینش را با احساس کودکی افرید خرس کوچولو با مادرش توی کوهستان زندگی می ک...
28 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو کبوتر می باشد