غزلغزل، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

دو کبوتر

آمدن امو و عمه و خاله به خونمون

چند روز قبل امو غزل به تهران منزل ما آمده بود خیلی خوش گذشت غزل با پائیزه امو خیلی بازی کرد و ما به جاهای زیادی در تهران برای گردش رفتیم مثل دربند - پارک چیتگر ( که ما در پارک چیتگر چند تا دوچرخه گرفتیم و غزل جون هم دوچرخه خودش را آورده بود همگی به پیست دوچرخه سواری رفتیم غزل برای اولین بار به پیست امده بود همگی راه افتادیم در در وسط راه به پیچ بدی برخورد کردیم که بابائی به غزل هر چه گفت ترمز بگیر غزل هواسش نبود و به فنسی که کنار پیست نصب کرده بود برخورد کرده و گریه زیادی کرد و غزل و بابایی کمی دیگر از پیست را رفتند که غزل خسته شده بود و همان جا از پیست خارج و از مسیر جاده دیگر به جایی که نشسته بودیم برگشتیم و امو و فریبا و فرزانه ...
28 شهريور 1391

بدون عنوان

با سلام، در اين روزهاي غزل جون شوق رفتن به كلاس اول را دارد (مثلا" هر روز با انگشتانش نشان مي دهد كه چند تا بخوابيم به مدرسه مي روم) هر شب با بابا غايم موشك بازي و كباب بازي ميكند بر هر حال سر خودش را زياد گرم كرده است و ثبت نام مدرسه كرده و لباس فرم با مامان خريده است و كيفيش را با بابائي خريده است . غزل جون هر شب دل بابائي ميخوابد و ابوالفضل در دل مامان ابوالفضل تو 10 ماهگي بسر مي برد كه خيلي بازيگوش شده غذا مي خورد با ماشينش بازي مي كند و بابا هر موقع لباس مي پوشد گريه مي كند كه انو ببرد بيرون خانه گردش و ديگر خودش را به مبل و تخت خواب مي گيرد و بلند مي شود....
16 شهريور 1391

مشدي ابوالفضل...

سلام بخاطر تعطيلات سايپا و بعد عيد فطر و تعطيلي سران در تهران 20 روزي مرخصي نصيب بابايي شد كه از اين فرصت نهايت استفاده رو برديم هفته ي اول رو به اصفهان رفتيم وبه ديدن بابابزرگها و مامان بزرگها رفتيم و بعد از اون راهي سفر مشهد شديم همسفرمون هم در اين سفرپوريا پسر عمه وعمه اينا بودن مسافرت بسيار خوبي بود و خيلي خوش گذشت سفر روپنج شنبه 2شهريور  از اصفهان و جاده ي كوير بسمت مشهد اغاز كرديم اينجا دشت كويره : پوريا پسر عمه و ابوالفضل شب به طبس رسيديم اونجاحرم برادر امام رضا بود حرم بسيار بزرگ و زيبايي داشت وشبرو استراحت كرديم و فرداي اونروز به سمت مشهد براه افتاديم ما چهار روز بيشتر تو مشهد نبوديم وبخا...
10 شهريور 1391

بعد از 6 ماه

با سلام بعد از گذشت حدود 6 ماه  كه نمي توانستم به وبلاگ وارد بشوم بلاخره امروز موفق شدم امروز ابوالفضل جان حدود 8 ماه 20 روز دارد و ماشاء الله بزرگ شده و 2 تا دندون در آورده است و عاشق رفتن به برون خانه است و خودش را روي زمين مي كشد و تا حدودي مي نشيند نه خيلي زياد در اين مدت 6 ماه ما اصفهان و يك بار با مينا و مهسا به شمال شهرستان نور در ويلاي شركت رفتيم ويك بار با عمه طيبه به تالش رفتيم كه خيلي خوش گذشت و حدود يك ماه پيش ابوالفضل مريضي سختي را گذروند كه مدت 7 روز تب داشت كه ما چند بار پيش دكتر و حتي بيمارستان برديم و خدا را شكر مرضي تمام شد. در اين روز ها ابوالفضل غذاي كمكي مي خورد و عاشق خنده است. غزل جان اين روزها خيلي بازي  در ...
20 تير 1391

اولين بيماري جدي ابوالفضل

چند وقتی است که گرفتار کارهای عید شدیم هفته پیش غزل با مامان و بابا آشپزخانه را تمیز کرد ندو در آخر دايي محسن با مریم به کمک ما برای تمیز کردن اتاق خواب مامان و غزل امدند و بلاخره کارها تقریبا" تمام شده و ما جمعه به مرکز خرید مهستان کرج رفتیم که به غیر از کفش تمام لباس ابوالفضل و غزل و مامان را خرید کردیم .  و در این روزها ابوالفضل سرماخورده در شروع مریضی با رفتن پیش دکترش که با این همه سابقه نتوانست تشخیص سرماخوردگی ابوالفضل را بدهد که در آخر بعد از خرید لباس به بیمارستان کودکان کرج رفتیم که برای اولین بار برای ابوالفضل آمپول نوشت در این موقع غزل که از خیلی وقت پیش سرماخورده بود برایش نوبت دکتر گرفتیم که از ترس آمپول ...
22 اسفند 1390

شعر بارون

  نم نم نم   نم نم خيس بارون          شمع شمع شمع   شمعدونيا تو گلدون ترترتر   تر شده باغ و باغچه                            پرپرپر  پروانه ها رو غنچه ريز ريز ريز   قطره ها ريزه ريزه                       ليز ليز ليز    زمين چه ليزه ليزه ...
30 بهمن 1390

ِشعر توپ سفيدم

  توپ سفیدم                   قشنگی و نازی حالا من می خوام                   برم به بازی بازی چه خوبه                  با بچه های خوب بازی میکنیم                   با یه دونه توپ چون پرت می کنم         &n...
30 بهمن 1390

تداركات عروسي

 این روزها از یک طرف تعمیراتی که در منزل داشتیم و از طرف دیگر آماده کردن خانه آقا محسن برای نقاشی و نصب کابینت و ...و عروووسي که دیروز جهیزیه را از اصفهان آوردند و دیشب تا دیر موقع همگی با هم اکثر اثاثیه را چیدیم. و روز پنج شنبه روز حنا بندانه بدو بدو مبارك بدو ...
29 بهمن 1390

عروسی محسن

شبه جمعه عروسی آقا محسن بود که الحمدالله به خوشی برگزار شد ما همگی رفته بودیم خانه حسین آقا که همه از اصفهان به انجا آمده بودند  تا ساعت ١ شب با هم بودیم و بعد به طرف خانه آقا محسن آمدیم غزل در این شب خیلی رقصید و ابوالفضل جان اصلا" اذیت نکرد. ما تا رسیدن به خانه محسن تا ساعت ٢ طول کشید بعد گوسفند سر بریده و تاساعت ٥/٣ مشغول بودیم و غزل خیلی دوست داشت که در منزل محسن بخوابد و مامان و بابا با اسرار زیاد غزل را به خانه بردیم .   ...
29 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو کبوتر می باشد